English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8778 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
legal holiday U تعطیلات رسمی وقانونی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
intrant U دخول رسمی وقانونی
bank holidays U تعطیلات رسمی
bank holiday U هر یک از تعطیلات رسمی که در آن مدارس و بانکها و غیره تعطیل هستند
lynch law U مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
holiday U تعطیلات
get away from it all <idiom> U به تعطیلات رفتن
to take leave U به تعطیلات رفتن
to take a vacation U به تعطیلات رفتن
hols U مخفف تعطیلات
bank holidays U تعطیلات بانکی
vacationist U گشتگر ایام تعطیلات
holiday by the seaside [British] U تعطیلات در کنار دریا
Weekend U تعطیلات آخر هفته
vacationer U گشتگر ایام تعطیلات
holiday at the seaside [British] U تعطیلات در کنار دریا
I am here on holiday. من برای تعطیلات به اینجا آمدم.
holiday cottage U ویلای اجاره ای برای تعطیلات
Did you get much ( any ) benefit from your holiday ? U تعطیلات برایت فایده ای داشت ؟
Bang went our annul holidays. U تعطیلات سالانه ماهم مالیده (ملغی شد)
returned U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
return U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returning U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
returns U گزارش رسمی مامورشهربانی یا سایر مامورین رسمی در جواب نامهای که دادگاه به ایشان نوشته کیفیت پیگرد را در پرونده بخصوصی سوال میکند
I'm really looking forward to the weekend. U من مشتاقانه منتظر تعطیلات آخر هفته هستم.
Christmas comes but once a year. <proverb> U جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
officiary U مامور رسمی مقام رسمی
reviews U بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewing U بازدید رسمی یاسان رسمی
reviewed U بازدید رسمی یاسان رسمی
review U بازدید رسمی یاسان رسمی
officious U نیمه رسمی شبهه رسمی
So much for our holiday. U این هم از تعطیلاتمان. [یک چیزی یا موقعیتی نگذاشت تعطیلات داشته باشند.]
That's the end of our holiday. U این هم از تعطیلاتمان. [یک چیزی یا موقعیتی نگذاشت تعطیلات داشته باشند.]
solemn form U در CL تصدیق وصیتنامه یا از طریق رسمی یعنی در دادگاه است یا ازطریق غیر رسمی یا عادی است که توسط دفاتر اسنادرسمی به عمل می اید
exchange devaluation U تنزل رسمی قیمت ارز تضعیف رسمی ارز
pasch U عید فصح تعطیلات عید پاک
orthodox U رسمی
formmal U رسمی
formal U رسمی
official U رسمی
solemn U رسمی
institutional U رسمی
informal U غیر رسمی
officiated U مقام رسمی
protests U اعتراض رسمی
protested U واخواست رسمی
protests U واخواست رسمی
unofficial U غیر رسمی
officiate U مقام رسمی
bonspiel U مسابقه رسمی
officiates U مقام رسمی
boarding call U بازدید رسمی
aregular cook U اشپز رسمی
officiating U مقام رسمی
protesting U اعتراض رسمی
pronouncement U اعلامیه رسمی
pronouncements U اعلامیه رسمی
official U موثق و رسمی
official U عالیرتبه رسمی
careers U دوره رسمی
careering U دوره رسمی
careered U دوره رسمی
tuxedos U لباس رسمی
officious U غیر رسمی
protesting U واخواست رسمی
protested U اعتراض رسمی
missive U نامه رسمی
protest U واخواست رسمی
insignia U مدال رسمی
insignia U نشان رسمی
missives U نامه رسمی
career U دوره رسمی
prontonotary U سردفتراسناد رسمی
official jurnal U روزنامه رسمی
official gazette U روزنامه رسمی
official deed U سند رسمی
official communications U ابلاغیه رسمی
official channels U طرق رسمی
official channels U مجاری رسمی
official authorities U مراجع رسمی
smallage U کرفس رسمی
official document U سند رسمی
noterial document U سند رسمی
solemn form U طریقه رسمی
speedwell U سیزاب رسمی
standard time U زمان رسمی
official language U زبان رسمی
official meeting U ملاقات رسمی
prothonotary U سردفتراسناد رسمی
public submission U مناقصه رسمی
semi official U نیمه رسمی
officiously U بطورغیر رسمی
semi officially U بطورنیم رسمی
officialize U رسمی کردن
semiformal U نیمه رسمی
official religion U دین رسمی
official receipt U رسید رسمی
official rate U نرخ رسمی
official prices U قیمتهای رسمی
semiofficial U نیمه رسمی
state religion U مذهب رسمی
statute mile U مایل رسمی
formal review U سان رسمی
formal group U گروه رسمی
formal education U اموزش رسمی
formal accountability U ذیحسابی رسمی
extra official U غیر رسمی
official meeting U اجتماع رسمی
dress uniform U انیفرم رسمی
dress suit U لباس رسمی شب
contracts under seal U عقد رسمی
communique U ابلاغ رسمی
cognizance U اخطار رسمی
formal review U بررسی رسمی
stand on ceremony <idiom> U رسمی بودن
free and easy <idiom> U غیر رسمی
tux U لباس رسمی
nonformal U غیر رسمی
driss uniform U لباس رسمی
vestment U لباس رسمی
mare's tail U هپوریس رسمی
letter de chancellerie U نامه رسمی
legalization U شناسایی رسمی
card-carrying U عضو رسمی
intrant U ورود رسمی
insigne U مدال رسمی
insigne U نشان رسمی
Full dress. Formal dress. U لباس رسمی
hansard U مذاکرات رسمی
throwaway U غیر رسمی
formalize U رسمی کردن
officials U مقامات رسمی
audiences U ملاقات رسمی
audience U ملاقات رسمی
return U گزارش رسمی
formalising U رسمی کردن
formalises U رسمی کردن
formalised U رسمی کردن
placards U پروانه رسمی
placard U پروانه رسمی
returned U گزارش رسمی
functions U ایین رسمی
functioned U ایین رسمی
function U ایین رسمی
returning U گزارش رسمی
returns U گزارش رسمی
positioned U شغل رسمی
position U شغل رسمی
tuxedo U لباس رسمی
noting U نامه رسمی
reprimanding U توبیخ رسمی
reprimanded U توبیخ رسمی
reprimand U توبیخ رسمی
talking to U سرزنش رسمی
talking-to U سرزنش رسمی
official receiver U اعتصاب رسمی
asparagus U مارچوبهء رسمی
notes U نامه رسمی
note U نامه رسمی
formalizes U رسمی کردن
formalizing U رسمی کردن
reprimands U توبیخ رسمی
formalized U رسمی کردن
protest U اعتراض رسمی
morning dress U جامهی رسمی صبحگاهی
unofficial news U خبر غیر رسمی
memoire U نامه غیر رسمی
regulation clothing U لباس رسمی نظامی
vestment U لباس رسمی اسقف
studbook U شناسنامه رسمی اسب
visit of courtesy U بازدید رسمی نظامی
finery [formal] U جامه رسمی جشن
official calibration U واسنجی رسمی [مهندسی]
stuffed shirt <idiom> U شخص رسمی وجدی
pro memoria U نامه غیر رسمی
requisitioned U درخواست رسمی کردن
stating U سیاسی رسمی وضع
dress uniform U لباس رسمی نظامی
starchy U شبیه نشاسته رسمی
communique U اطلاعیه رسمی یااداری
common law marriage U ازدواج غیر رسمی
reprimand U سرزنش وتوبیخ رسمی
reprimanding U سرزنش وتوبیخ رسمی
reprimands U سرزنش وتوبیخ رسمی
visitor U مهمان رسمی نظامی
gazette U مجله رسمی روزنامه
government house U اقامتگاه رسمی فرماندار
requisition U درخواست رسمی کردن
informal sector U بخش غیر رسمی
reprimanded U سرزنش وتوبیخ رسمی
informality U غیر رسمی بودن
notaries U سردفتر اسناد رسمی
red carpet U تشریفات و احترامات رسمی
par U بهای رسمی سهم
states U سیاسی رسمی وضع
gravamen U شکایت رسمی شکوائیه
bulletins U ابلاغیه رسمی بیانیه
bulletins U اگهی نامه رسمی
bank rate of discount U نرخ رسمی تنزیل
introductions U معرفی رسمی اشناسازی
Recent search history Forum search
2make the case? به فارسی چی میشه
1من تعطیلات را به گردش میروم.شما چطور؟
1چطور هستی
1سلام
1holiday jobs
1روحانی چندمین رئیس جمهور است
2crucification
3ترجمه می توانی نیایی
1ایا تعطیلات به شما خوش گذشت؟
0شما هم همین طور
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com